این بادهای هر شب و امشب
این باد آسیایی این باد مشرقی
وا می کنند پنجره ها را به روی تو
و فصل را دوباره ورق می زنند
در بادهای هر شب و امشب
از بهر این هیولا
این لاشه ی بزک شده در باران
گوری به عمق چند هزارانسال
در یک دقیقه حفر خواهد شد
این بادهای هر شب و امشب
با کیمیای عشق و با سیمیای مستی
نسجی ز آب و آتش ترکیب می کنند
و تا زباله دان
اوراق
روزنامه های محلی را
تعقیب می کنند
چرا مــــــــن؟؟!!
چرا کسی که باید دور انداخته باشه باید من باشم؟؟
چرا کسی که باید قلبش شکسته بشه من باشم؟؟
چرا کسی که باید غرورش شکسته بشه من باشم؟؟
چرا کسی که باید گریه کنه من باشم؟؟
چرا...من؟؟
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
شبـــــــی غمگین،شبی بارانی و سرد
مـــــــرا در غربت فردا رها کرد
بـــــه من میگفت،که تنهایی غریب است
بــــــبین با غربتش با من چکار کرد
تــــمام هستی ام بود و ندانست
کـــــه در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هــــــــرگز شکستم را نفهمید
اگـــــر چه تا ته دنیا صدا کرد...
در لابه لای برگ های زرد پاییزی به دنبال چه می گردی؟
تو با عشق متولد می شوی ...
بیدار شو، کسی خواهد آمد، کسی که مثل هیچ کس نیست!!
کسی که سبزتر از بهار است، کسی که با آینه ها مهربان است.
او مسافر است، دور است، دور دور...
از پشت پنجره دیدم؛ در باران...کسی می آید!
کسی می آید، کسی که مثل هیچ کس نیست،
کسی مثل شوق رهایی، مثل موج بلنــــد، مثل ابر سفید،
مثل برگ پاییزی، مثل من!
کسی می آید:
می آموزد عشق را، صداقت را، طراوت را. کسی می آید؛
کسی که مثل هیچ کس نیست!...
کسی که وقتی می آید باران می بارد!!
شب سیاه است، همه خفته اند و هوا دلپذیر است،
کسی می آید و هدیه می آورد.
کسی می آید...در باران...می آید!
تو لحن خندههات احساس غم نبود
من عاشقت شدم دست خودم نبود
این خونه روشنه اما چراغی نیست
دنیام عوض شده این اتفاقی نیست
احساس من به تو مابین حرفام نیست
هرچی بهت میگم اونی که میخوام نیست
ما مثل هم هستیم من عاشق و دیوونم
منم شبیه تو پایبند این خونم
این خونه روشنه اما چراغی نیست
من عاشقت شدم این اتفاقی نیست
احساس من به تو مابین حرفام نیست
هرچی بهت میگم اونی که میخوام نیست
زمین و زمان می چرخند
و من هیچ هایم را بی هیچ
می شمارم
..
اندکی صبر
چند تایی گمشده اند
نمیدانم در کدام چرخش از زمین و زمان
رها شده اند از دستهایم
بی آنکه لمسشان کنم
بی آنکه یادشان بیفتم
روزگاری من اگه دیوانت بودم گذشت
شمع من بودی و پروانه ات بودم گذشت
دیگر انروزیکه م.یت دام وخالت دانه بود
من اسیر دام بهر دانه ات بودم گذشت
که زمانی سرخوش از پیمانه ات بودم گذشت
هر روزی خواندمت یار و تو بودی سهم من
اشنا بودی و یا بیگانه ات بودم گذشت
گفت........... با دیگر با نگاری بی وفا
روزگاری من اگر دیوانه ات بودم گذشت
دلم برایت تنگ است
بغضی آشنا دارد خفه ام میکند
فکر تو دارد دیوانه ام میکند
نمیدونم چرا نشد در دلت جا بشم
شاید به خاطر اینکه من آنقدر کوچکم که اگر در دلت جا بشم دید ه نمیشم
تو تنها کسی بودی که عاشقش بودم
تو تنها کسی بودی که در کنارش احساس آرامش میکردم
ولی چه فایده؟
چه فایده عشقی که من به تو دارم تو به من نداری
ولی من برایم فرقی ندارد
کجایی عشق زندگیم؟
دلم برایت تنگ است؟
به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
وقتی صبح می شود
تو را كه نه .... ولی !
قولم را فراموش می كنم ....!!!
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است...
امروز دست هایت را می گیرند...
قصه عادت که شدی..
همان دستها را برایت تکان می دهند...!
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .
هرگز نمی بخشم تورو
از خاطرات من برو
تو دفتر مشق دلم
خط می کشم رو اسم تو
هرگز نمی خنده لبم
به روی لبهای کسی
میخوام فراموشت کنم
خسته ام از دلواپسی
هرگز اشکای خستمو
نمی ریزم به پای تو
دیگه نمی گیره کسی
سراغ چشم خیسمو
هرگز نمیفهمم چرا
دستت شد از دستم جدا
رفتی توی جاده های ترس
پشت و پناهش باش خدا
تو که میدانستی با چه اشتیاقی...
خودم را قسمت میکنم
پس چرا...
زودتر از تکه تکه شدنم...
جوابم نکردی...
برای خداحافظی
خیلی دیر بود...
خیلی دیر!
فکر میکردم تو عشقمی
فکر میکردم تو همه چیزمی
باور داشتم که تو آخرین عشقمی
من فقط به خاطر تو میخندیدم
من فقط به خاطر تو زندگی میکردم
من عشقت و اینکه اون یه شادیه رو باور داشتم
تو گفتی فقط عاشق منی , فقط از من محافظت میکنی
همش دروغ بود,دروغ
عشق تو همش دروغ بود
اشتباه از من بود
ولی تو منو بخشیدی
بخشیدن تو از روی عشق نبود
از بچگی ام بود
حالا عوض شدم
اونی که تو میخواستی شدم
تو برگرد
من بچه بودم
ولی تو بهم لبخند میزدی
لبخند تو از عشق نبودی
از بچگی ام بود
حالا عوض شدم
حالا واسه خودم زنی شدم
تو برگرد...
خبر این است دل آینه در قاب شکست
چینی نازک تنهایی سهراب شکست
خبر این است که سهراب غریب است غریب
وه کزین حادثه آیینه و مهتاب شکست
آنکه میگفت مسلمانم و مهرم نور است
قبله ی ساخته اش در دل محراب شکست
آنکه میساخت وضو با تپش پنجره ها
دیدی آخر دلش از غفلت احباب شکست؟
دل چون برگ گلش بود ز بس نرم و لطیف
در مسیر سفر آینه و آب شکست
ما کجاییم که اینگونه خموشیم خموش
و همه بی خبر از اینکه چرا قاب شکست
و کسی نیست دریغا که بپرسد ز چه روی
چینی نازک تنهایی سهراب شکست؟!!!
من به يک احساس خالي دلخوشم
من به گل هاي خيالي دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به يک ظرف سفالي دلخوشم
مثل اندوه کوير و بغض خاک
با خيال آبسالي دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خويش
با همين افسرده حالي دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالي دلخوشم
آسمانم: حجم سرد يک قفس
با غم آسوده بالي دلخوشم
گرچه اهل اين خيابان نيستم
با هواي اين حوالي دلخوشم..!!
دوست دارم بروم سر به سرم نگذاريد
گريه ام را به حساب سفرم نگذاريد
دوست دارم كه به پابوس باران بروم
آسمان گفته كه پا روي پرم نگذاريد
اينقدر آيينه ها را به رخ من نكشيد
اينقدر داغ جنون بر جگرم نگذاريد
چشمي آبي تر از آيينه گرفتارم كرد
بس كنيد اينهمه دل دورو برم نگذاريد
آخرين حرف من اين است زميني نشويد
فقط از حال زمين بي خبرم نگذاريد...
نمیدونی که چه حالی داره قلبم..نمیدونی چه بغضی تو گلومه..
نمیدونی که چه بی قرار وگریونم..وقتی دونه دونه عکسام روبه رومه
نمیدونی چقدر دستاتو کم دارم....نمیدونی چقدر تنهایی بی رحمه
که وقتی نیستی توی آینه میبینم که دختری شکسته ونمی فهمه.
تموم ساعتارو بی تو داغونم...تموم عمرمو یاد تو میمونم
که واسه یک لحظه برگردی به این خونه..ببینی تو نبود تو چه دیوونم.
بگو دستامو میشناسی یا نه..نگو عطرم واسه تو آشنا نیس
بگو هنوزم منو میشناسی..فقز نگو نگو که ناشناسی
دیگه دستای سردم نا نداره...قلم رو روی کاغذی بیاره..
که به یاد تو ترانه بنویسه..همونی که بی تو بی قراره..!!
وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود
وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست
وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هر کاری بزنید
وقتی یکی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید
وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید
وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید
وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد
وقتی یکی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند
وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد
وقتی یکی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید
وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی معناست
وقتی یکی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست
وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی هم عشق می ورزید..!!
هرگز نمی بخشم تورو
از خاطرات من برو
تو دفتر مشق دلم
خط می کشم رو اسم تو
هرگز نمی خنده لبم
به روی لبهای کسی
میخوام فراموشت کنم
خسته ام از دلواپسی
هرگز اشکای خستمو
نمی ریزم به پای تو
دیگه نمی گیره کسی
سراغ چشم خیسمو
هرگز نمیفهمم چرا
دستت شد از دستم جدا
رفتی توی جاده های ترس
پشت و پناهش باش خدا..!!
گفتی "بخند" .... گفتم " نگاه کن"
گفتی" بگو " ....گفتم "بشنو"
گفتی "عاشق شو" ..... گفتم "حس کن"
گفتی "ثابت کن" .... گفتم "لمس کن"
گفتی "گریه کن" .... گفتم "بزن"
گفتی " برو " ....گفتم ... "خدا نگهدار"
ببین !
همیشه حرف ، حرف تو بوده!
و من
چه سر به راه
پا در راه جدائی نهادم!!
کاش غصه تموم می شد، کاش گریه نمی کردم
من باعث و بانی شم، دنبال کی می گردم
تقصیر خودم بوده، هرچی که سرم اومد
از هرچی که ترسیدم، عیناً به سرم اومد
تا حس من و دیدی احساس خطر کردی
تا رازم و فهمیدی دنیا رو خبر کردی
این حادثه ی تلخ و از چشم تو می دیدم
تو روی تو دنیا بود من پشت تو جنگیدم..!!
مشق دیشب از سر لبخند ساده تا دلم دلدادگی است
مشق دیشب قصه ی غم بود و حرف سادگی است
یک خیابان عابری تنها و خیس
پنجره گلدان خالی قاب عکسی روی میز
بغض و اشک یک تبسم بیکسی
یک خیال وای خدا تا به کی آن لحظه ی دلواپسی
باز امروزو معلم مشق من
باز تکرار غلط یک اشتباه و اشک من
باز املای درست واژه ی بیکسی
باز تکرار غم و مشق و قلم دلواپسی
باز یک مشق تازه باز سر فصلی جدید
باز من باز شب باز یک تنهایی و یک چشم خیس
باز شعمهای آب شده در پشت میز
باز یک خودکار بیرنگ باز یک آوازو یک سنگ
باز تو رد پشت کوچه باز مادر باز نیرنگ
باز هم من آینه خرده شیشه باز هم تو پنجره سنگ
باز بغض و من و باز هم مشق و تو
بازهم قصه ی دلدادگی
باز هم حرف حرف سادگی
آه خسته ام از این همه دلدادگی
عاقبت من عاقبت تو
عاقبت دیوانگی
آوارگی
ویرانگی
دیواری از سنگ
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،
نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ،
به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،
به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،
تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،
بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،
تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،
نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...
قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،
زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !
دلــم صـدپـاره شـده
بـی تـو آوراه شـده
هـر روز بـه یـه جـرمـی سـوزونـدی
دل مـن خـسـتهـ شـده
مـرغ پـربـسـتـه شـده
مـی گـی هـمیـنـیـه کـه هـسـتـی
نمی شـه از تـو رد بشـم
بـدجـوری وابـسـتـه شـدم
واسـه ات مـهـم نـبـود کـه هـسـتـم
می نویسم از قلب مهربانت، از آن احساس پاکت
می نویسم ازعشق چون خیلی آن مهرومحبتت دراعماق دلم نشسته است
می نویسم از چشمهای زیبایت،ازصدای قشنگت،ازنگاه پرازعشقت
با صداقت می نویسم نخستین عشقم تویی؛وبا یکدلی می نویسم
که با تو بی نیازم
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!
اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!
گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !
از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!
چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!
صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!
اشکهایم را همه دیدند!
آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!
گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،
فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!
حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !
اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !
اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!
آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !
گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
برای تو می نویسم
برای تو یه می دانم عاشقی یا در غم عشقت نشسته ای
می نویسم تا بدانی من با یک دنیا احساس نوشته ام تو هم با چشمان خیست بخوان.
برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی و آنچه که برای دلها می نویسم با یک عالمه احساس می خوانی صفحات دفتر عشق را ورق بزن
دفتری که در صفحه صفحه ی ان جای قطره های اشک پیداست
این قطره های اشک اشکهای من و ان هایی است که از ته دل متن های من را می خوانند
بخوان همراه با همه من هم می نویسم برای تو و همه
دفتر عشق این دفتر کهنه که هر صفحه از ان با کلام عشق آغاز شده برای همه است.
دفتر عشق دفتریست که هیچگاه صفحات ان که از جنس دل است به پایان نمیرسد
اما شاید روزی دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود
بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام...
بخوان تا من نیز عاشقانه برای تو بنویسم...
ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق بر پا کرده
دل آدمی را دیوانه کرده
یکی را مجنون و عاشق کرده...
برای تو می نویسم که می دانم مثل منی...همصدا با من و همنشین با اشک...
برای تو مینویسم که عاشقترینی غمگینترینی یا تنهاترینی...
ای که میپرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بیچون و چرا
عشق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست
عید شد و باز تو نیامدی...
دلم برایت پر کشیده
کاش بودی میدیدی با رفتنت با من چکار کردی
کاش بودی سال جدید را با تو شروع میکردم
کاش بودی به من آرامش میدادی
چرااا؟؟؟چرا تو که میخواستی بروی به پیشم آمدی؟؟
وقتی تو رفتی قلبمم با خودت بردی
وجودم همه کسم کاش کنارم بودی
کاش... کاش... کاش...
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاریه باد تن به وارستن عمر ابدی می سپردداشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی که رفت و غرق شد
البته این می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم
و تو صدایم کنی
فقط می توانم بگویم :
تونجاتم دادی
تا اسیرم کنی …
” رسول یونان ”
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
MY LOVE و
آدرس
youandi.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.