-کودک با هیچ کس بازی نمیکرد.ساکت به دیواری تکیه داده بود...غرق در افکار خویش بود.اشکی از صورت کوچکش روانه شد.در دل با خدا حرف میزد.گفت:خدا چرا؟؟!چرا تو اون بالایی و من این پایین.چیکار کنم که به پیش تو بیایم؟چیکار کنم که مرا به پیش خود ببری؟خدا جون من بدون تو نمیتوانم زندگی کنم!
کودک همچنان با خدا حرف میزد...که مردی او را صدا زد.فرشته!فرشته!...فرشته از مرد ترسید.آن مرد اسم فرشته را از کجا میدانست؟!فرشته فقط به او نگاه کرد بعد از چند لحظه مرد بهش نزدیک شد و با بخند دلنیشنش به فرشته نگاه کرد.آن مرد دستمالی از جیپش در آورد و صورت خیس فرشته را پاک کرد و به فرشته گفت:صبور باش!روزی همه ی آدم های این دنیا به پیش خدا میروند.فرشته که از حرفهای مرد تعجب کرده بود هیچ نگفت.آن مرد دوباره با لبخندی زیبا از فرشته خداحافظی کرد و رفت...
تنهایم تنها بی تو جانی ندارم در بدن ای تنها امیدم به دادم برس
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاریه باد تن به وارستن عمر ابدی می سپردداشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی که رفت و غرق شد
البته این می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم
و تو صدایم کنی
فقط می توانم بگویم :
تونجاتم دادی
تا اسیرم کنی …
” رسول یونان ”
دلتنگي حس نبودن کسي است که يکباره تمام وجودت تمناي بودنش را مي کند.
چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
چراغها را خاموش کنید
می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
MY LOVE و
آدرس
youandi.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.